سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

فروردین نامهربان

29 اسفند از صبح یک دور دیگه همه چیز و جمع و جور کردم و گردگیری و جارو و خلاصه نزدیکای سال تحویل سفره هفت سینمونو چیدیم، سال نو که آغاز شد از ته دل الهی شکر گفتیم که 1400 با خوبی ها و بدیهاش به خیر تمام شد و وارد سال نو شدیم. بعد سال تحویل هم عکس سال 1401 رو گرفتیم و برای شام و عید دیدنی رفتیم خونه عزیز فریده عمو محمدینا و عمه مریمینا هم اومده بودن. برای دوشنبه هم قرار بود که بریم خونه باباینا، ساعت 2 بود که از خونه راه افتادیم و وقتی رسیدیم دیدیم مامانی برامون یه ناهار ویژه درست کرده  ... فسنجون و انقدر خوشمزه بود که مامان ساناز تا دو ساعت سر سفره بود و نمیتونست از فسنجون دل بکنه تا آخر شب خونه مامانینا بودیم و بعد اومدی...
27 فروردين 1401

تولد 38 سالگی مامان ساناز و بابا مسعود

تولد بابا مسعود 15 اسفند بود ولی چون مامان حسابی سرماخورده بود، نتونستیم کاری کنیم خودم که مرتب ماسک داشتم و دور از شما بودم و بعدم به خاطر شرایطم ترجیح میدادم بابایی و مامانی هم نیاین خونمون. این شد که فقط به بابا مسعود تبریک گفتیم، تا برای 28 اسفند که به شقایق جون یک کیک دورو سفارش دادم و قرار شد صبح کیک رو بگیریم و با خاله اینا و بابایی و مامانی بریم ارکیده چالوس. صبح بلند شدیم که آماده بشیم که خاله گفت جاده یک طرفه است و برنامه رفتنمون بهم خورد گفتم خوب بریم آرژانتین یا شمیران سنتر اما عمو احمد و غزل گفتن فضای جاده چالوس بهتره باشه تو عید بریم. برنامه رستورانمون که کنسل شد، مامانی گفت پس من شام میذارم بیاید اینجا، بعدم چن...
6 فروردين 1401
1